در قسمت اول این مطلب با عنوان بیت کوین، مسئولیتپذیری و توسعه ــ قسمت اول: بیت کوین خوددوستی است که ترجمه مقالهای از بیتکوین مگزین است، به بررسی این موضوع پرداخته شد که آیا بیت کوین ما را به فرد بهتری تبدیل میکند؟ در ادامه این مقاله به بررسی موضوع بیت کوین علیه نیهیلیسم پرداخته شده است.
الکساندر سوتسکی در ۲۵ آوریل ۲۰۲۳ در این رابطه گفته:
بیت کوین شرایطی فراهم میآورد تا بتوانید سکّان توجه و تمرکز خود را در دست بگیرید و شخصیتتان را بهبود ببخشید و از این رو، با نیهیلیسم مقابله کنید.
این سرمقاله به قلم آلکس سوتسکی، نویسندۀ کتاب «مانیفست ناکمونیست»، مؤسس بیت کوین تایمز و مجری پادکست «بیداری» به نگارش درآمده است.
نقلقولهایی که در این مقاله بدون منبع آمده، همگی از دکتر جردن پیترسون هستند.
در قسمت پیشین مقاله، ما مقولات ارزش، تصمیم و کنش را بررسی کردیم و به این مبحث پرداختیم که بیت کوین چگونه میتواند هر یک از این سه مقوله را بهبود ببخشد و در نتیجه باعث شود بازیهای بهتری به عهده بگیریم و در این مسیر به نسخۀ بهتری از خودمان تبدیل شویم.
در این قسمت قصد داریم به این مطلب بپردازیم که بیتکوین چگونه میتواند هدفگذاریِ فرد را از طریق متمرکزساختن توجه ارتقا دهد؛ بهطوری که ورود به بازیها بامعناتر ـ یا شاید بازیهای چندگانه ـ ممکن شود.
روانشناسیِ فیات
در جهانی که سیگنالهای اقتصادی و به تبع آن سیگنالهای اجتماعیاش فیک و جعلی است، میتوان انتظار داشت که در عرصههای دیگر نیز علائم نادرستی صادر کند.
نمونۀ بارز این مطلب توهم مثبت و جنبشهای پیلپاپینگ است که در روانشناسی مدرن بسیار رواج دارند.
«به همین دلیل است که یک نسل کامل از روانشناسان اجتماعی «توهمات مثبت» را بهعنوان تنها راهکار سلامت روانی پیشنهاد میدادند. طریقت آنها چه بود؟ بگذار دروغ چتر تو باشد. بهسختی میتوان فلسفهای بدتر و بدبینانهتر از این متصور شد: «همهچیز آنقدر وحشتناک و مخوف است که مگر توهم بتواند نجاتت دهد».
در این پیامد ناشی از «ارز فیات»، شما همواره قربانی هستید؛ یعنی هرگز تقصیر شما نیست، نباید درد را حس کنید، راه علاجِ فوریِ ثابتی در کار است و نباید زیاد سؤال بپرسید.
«خیر جناب، مشکل شما این نیست که مطابق امیال روح خود رفتار نمیکنید یا اینکه زندگیتان نسخۀ نازلی است از آنچه میتواند باشد. مشکل شما کمبود سروتونین و فقدان دروغ است. این تجویز نسخهای است به همراه توهم مثبت تا شما را در حالت تسلیم پوچگرایانۀ پایداری درآورد و همواره کرخت و بیحس نگاه دارد.».
روانشناسیِ فیات بر شالودهای تماماً دروغ بنا شده تا شما را در برابر حقیقت زشت و کریه محافظت کند. اما این حقیقت زشت شاید همان چیزی است که لازم است برای ارتقای خود از آن آگاه شوید. البته، میتواند به احساساتتان صدمه بزند، اما باید هم چنین کاری بکند. سیستم عصبی شما بهنحوی تکامل یافته که بهمحضِ عدول از ارزشهایتان سیگنال بدهد. هنگامی که در حال ارتکاب گناه هستید، این سیگنال به صدا درمیآید و به شما اطلاع میدهد.
سرپوش نهادن و خفهکردن این سیگنال بهکمکِ مواد شیمیایی و دروغ مشکل را برطرف نخواهد کرد.
این راهکار تنها شما را به نسخهای ضعیفتر و نادانتر از خودتان تبدیل میکند و عاقبت باید روزی با حقیقت حتی زشتتری روبهرو شوید.
ارز فیات ← نیهیلیسم
نیهیلیسم، ناامیدی به راهِ پیشرو است. به عبارت دیگر، نیهیلیسم تجلیِ روانشناختیِ ترجیح زمانی بالایی است که در آن ارزشی برای آینده تصور نمیشود؛ چراکه مبهم و نامطمئن است. حال آنکه زمان حال، با فرض اینکه اصلاً اهمیتی داشته باشد، بر آینده مرجح است.
باید در نظر داشته باشید که لذتگرایان دستکم تلاش میکنند در لحظه شاد باشند و از انرژی بیشتری برخوردارند. اما نیهیلیستها امروز کرختند و فردا کرختتر.
«همواره افرادی هستند که بهتر از شما باشند ـ این یکی از کلیشههای رایجِ فلسفۀ پوچگرایی است؛ درست مانند کلیشۀ دیگر این گرایش که میگوید بعد از گذشت میلیونها سال، درنهایت، چه توفیری دارد که چه کاری کرده باشید؟ پاسخ مناسب به چنین پرسشی این نیست که «خب، آره همهچیز بیمعنی است». هر ابلهی میتواند در برههای نسبت به همهچیز بیتفاوت باشد. بیتفاوتبودنِ شما باعث نمیشود تا منتقدِ ژرفِ هستی به چشم بیایید. این حُقّۀ سخیفی است مختصِ اذهانِ هوشمند.»
ترجیح زمانی، محور رفتار انسان است. متاسفانه اغلب افراد چیزی از این اصطلاح نمیدانند، یا تصور میکنند که «از واژگان اختصاصی علم اقتصاد است و ربطی به زندگیشان ندارد». اما ربط دارد، خیلی هم مربوط است. اقتصاد اُسّواساسِ تمام زندگی است.
مشکل اینجاست که اکثراً نه درکی از اقتصاد دارند و نه اهمیتش را میدانند. مردم شستشوی مغزی شدهاند که اقتصاد علمی است پُر از فرمولهای ریاضی که وظیفه دارد نحوۀ برنامهریزی و تخصیص منابع یک جامعه را تعیین کند و عملکردش را با یکسری معیارِ مندرآوردی ارزیابی کند؛ معیارهایی مثل تولید ناخالص داخلی، شاخص قیمت مصرف کننده و غیره.
نتیجۀ بلندمدت و نهاییِ چنین ذهنیتی، دنیایی است که در آن سردمدارانِ فوقپوچگرا و گیاهخوارمسلک به نویسندگانِ کتابهای پرفروشی تبدیل میشوند که در آثارشان آیندۀ جهان را بهگونهای ترسیم میکنند که در آن وجودِ بیثمر و پوچ شما توسط ماشینهای هوشمندی که منابع زمین را میبلعند، از میان خواهد رفت.
ارادۀ آزاد؟ وقتی قرار باشد نظارت بیومتریک تماماً بر ما چیره شود، دیگر ارادۀ آزاد به چه کاری میآید؟
اقتصاد؟ چه معنایی دارد؟ وقتی که انسانها تنها اعدادی باشند در برنامهای کامپیوتری، دیگر مطالعۀ کنش انسانی به چه دردی میخورد؟
هیچکدام از این گرایشها نه طبیعی است و نه سالم.
تهیشدن از درون و نحیفشدن از بیرون، آنهم تا این حد، مایۀ مباهات نیست. چنین انسان پوچی صرفاً یک مثال نیست، بلکه هشداری است که در صورت اتخاذ چنین مسیری ممکن است بشر بدان تبدیل شود.
به همین دلیل است که پیوند با امر غیرتجربی بسیار ضروری است. بهقولِ رابرت پرسیگ، بازشناسیِ ارزش یا «کیفیت». چگونه میتوانیم دست به چنین کاری بزنیم؟
چنین کاری با اصلاح هدف و تمرکز مجددِ توجه روی «آنچه مهم است» میسر میشود.
توجه، تمرکز و هدف
در قسمت اول این سریمقاله، ما از تمثیل «بنّای کور» استفاده کردیم تا نشان دهیم که استفاده از ابزاری با بازدهی بالا چگونه میتواند نتیجۀ یک هدف یا مقصود را تغییر دهد. ما در اینجا همین مطلب را بسط خواهیم داد.
«ما همواره به چیزهایی چشم داریم که مایلیم به آنها نزدیک شویم، یا کندووکاوشان کنیم، یا به دنبالشان بگردیم و یا در تملّکشان بگیریم. ما باید ببینیم، اما برای دیدن لازم است اول نشانهگیری کنیم، درنتیجه ما همیشه در حال نشانهگیری و هدفگذاری هستیم.»
کُنش انسانی تعقیبِ غایاتی است که برایمان ارزشمندند، و برای رسیدن به چنین غایاتی، ابتدا باید هدفگذاری کرده و سپس توجه کنیم.
برای اینکه بتوانیم دقیق هدفگذاری کنیم، باید بازخورد بگیریم. همانطور که چشمهای ما با گرفتن بازخورد از زوایای مختلف تصاویری سهبعدی میسازد، قیمتها و نرخ تبادل هم مکانیزمِ بازخوردی یک بازار یا اصطلاحاً «چشمانداز اجتماعی» را تشکیل میدهند.
اگر کسی بیاید و آنچه را که شما میسازید بخرد، بهطور ضمنی یعنی در کار شما ارزشی وجود دارد و دارید کار درست و ثمربخشی انجام میدهید (بهجز موارد استثنا). عکس این حالت هم صادق است؛ اگر هیچکس حاضر نشود کالای بنجل شما را بخرد، این یعنی بازار دارد به شما میگوید که یا زود وارد شدهاید یا دیر، یا کارتان اشتباه است و یا مناسب این بازار نیست و لازم است کارتان را اصلاح کنید؛ یعنی باید بهتر هدفگذاری کنید.
اهمیت “گناه” در همینجا نهفته است. ارتکاب گناه یا خطاکردن بهمعنای گمکردن هدف و نشانه است. علمِ به خطا خود بهمعنای داشتن فرصت برای اصلاح کار است. اما در این دورهوزمانه که نهتنها هدف خیال خامی است، بلکه دیدگان بشر هم تار میبیند، چگونه میتوان به هدف زد؟
جامعه دارد به رنگِ فرهنگِ قماربازان و مجانینی درمیآید که در آن همگان اهدافی را نشانه رفتهاند که نه قادرند آن را ببینند و نه ارزیابی کنند؛ اهدافی که برای ادامۀ بقا حیاتی هستند.
لنین در این باره میگوید:
بهترین راه برای انهدام نظام سرمایهداری بیاعتبارساختن پول است. دولتها قادرند با تداومِ فرآیند تورم، بخش قابلتوجهی از ثروت شهروندانشان را به چنگ آورند؛ آنهم مخفیانه و بدون جلب توجه. از این طریق، نهتنها میتوانند غصب و مصادره کنند، بلکه مستبدانه و بهدلخواه خود دست به چنین کاری میزنند، و قلیلی را ثروتمند و کثیری را به یوغ فقر میکشند.
با ادامۀ تورم و نوسانات شدیدِ ماهانۀ ارزش واقعی پول، مناسبات پایدار میان بدهکاران و بستانکاران، که اساس سرمایهداری را صورت میبخشد، بهکلی دگرگون شده و عملاً بیمعنا میشود و فرآیند کسب ثروت هم تا حد قمار و لاتاری تنزل میکند.
امروزه شاهد ارتکاب چنین گناهی در تمام سطوح جامعه هستیم. از سویی سوداگریِ بیهوده و بیثمر و از سوی دیگر طیف هم بیخیالیِ عاجزانه.
در سفر اخیری که به ایالات متحده داشتم، بیخانمانهای نگونبختی را دیدم که زیر بزرگراههای اصلی پرسه میزدند. کمکی از دستم برنمیآمد، اما یأسشان بر سینهام سنگینی میکرد. در فروشگاههای زنجیرهای والمارت هم شاهد چنین صحنههایی بودم. جز این، بسیاری از مردم شریف هم هستند که احساس گمگشتگی و سردرگمی میکنند و تحت فشار فزاینده و مداوم قرار گرفتهاند؛ بدون آنکه بدانند منشأ این فشار و فلاکت کجاست.
همچنین در ماجرای فروپاشی اخیر لونا نیز میتوانید مردمانی از آن سوی طیف را مشاهده کنید؛ افرادی که در فقدان سرمایهگذاری و از سر استیصال و ترسِ ازدستدادن به تلۀ طرحی پانزی گرفتار شدهاند. آنها همان افرادی هستند که در همایشها پیش من میآیند و میپرسند: «چه کوینی بخرم؟»
غمانگیز است! تباهیِ تمامعیاری است.
پارکر لوئیس در این مورد مطلب درخشانی در بیتکوین تایمز نوشته: «بیت کوین همان مالیزداییِ بزرگ است».
البته آگاهم که هر شرایطی دشواریهای خاص خودش را دارد و افراد مسئولِ تصمیمات و اعمال خود در زندگی هستند، اما بخش زیادی از مشکلات از استیصال و هراس ناهشیاری ناشی میشود که در اثر ابهامات و نابسامانیهای اجتماعی و اقتصادی ایجاد شده است.
استدلال من، همانند دیگران، این است که اگر تعدیلات و اصلاحاتِ بالادستی انجام گیرد، میتوان خیلی از این معضلات را برطرف کرد. البته منظورم اصلاحات سیاسی نیست، بلکه مرادم همان آموزۀ کلاسیکی است که میگوید:
«پول را اصلاح کن تا جهان اصلاح شود».
تمرکز
مشاهده و تمرکز طبیعتاً فعالیتهایی گران و انرژیبر هستند. حال اگر آگاهانه (یا ناآگاهانۀ) در مکانیزم سیگنالدهی که برای قضاوتهای ارزشی (در مفهوم اجتماعی آن) ضروری است اختلال ایجاد شود، انرژی و هزینۀ بیشتری بر این فرآیند تحمیل شده و درنهایت به فرآیندی بیثمر تبدیل خواهد شد.
مختلسازی موجب تقویت ناامیدی و پوچگرایی میشود. وقتی دائماً سراب ببینید، کمکم به خودتان هم شک میکنید. بهمرور این شک به هراس تبدیل خواهد شد؛ هراس از تواناییهای خود و ترس از جهان پیرامونی.
وقتی مردم بخواهند با چنین ذهنیتی عمل کنند، رفتارشان دیگر بالغانه، آگاهانه و مسئولانه نخواهد بود. آنها شروع میکنند به پسرفت.
تمرکز پیشدرآمدِ توجه است. رابرت دالاس، در کنفرانس اخیر خود با عنوان «اخلالگران بازار»، در دالاس، راجع به همین موضوع صحبت کرد و این مفهوم را پاسخی ژرف به پرسش “چیستی ماهیت پول” دانست.
هرچیزی در این جهان میخواهد جلب توجه کند.
«تاحدی به این دلیل که دیدن عملی پُرهزینه است. یعنی از منظر روانیفیزیولوژیکی و عصبشناختی انرژیبر است. تنها بخش بسیار کوچکی از شبکیۀ چشم شما از رزلوشن بالایی برخوردار است؛ یعنی همان حفرۀ مرکزی شبکیه که وظیفه دارد چهرهها را شناسایی کند».
توجه، همان انرژی و قصدِ تمرکزیافته و هدایتشده است. توجه، انرژیبر و پرهزینه است، چراکه بهنوعی پول اجتماعیِ ما به حساب میآید.
بازار آزاد مجموعهای از «توجههای» فردی و بینالاذهانی است که در بافت اجتماعیِ پیچیدهتری درهمتنیده شدهاند.
تقسیم کار، در معنای واقعی کلمه، یعنی هر کدام از ما قادریم توجه خود را در جهت ارزشهایمان هدایت کنیم و دیگران نیز بر چیزی که برایشان اهمیت دارد تمرکز و توجه میکنند. بدین ترتیب، درمجموع، نقاط کور یکدیگر را پوشش میدهیم.
«شما به چیزهای دیگر کورید (و چیزهایِ دیگرِ بسیار زیادی هم وجود دارد و از اینرو، کوریِ شما بسیار وسیع است). و باید هم اینطور باشد، چراکه جهان واقعی بسیار بزرگتر از جهانِ شماست. شما باید منابع محدود خود را بااحتیاط حراست کنید. دیدن بسیار دشوار است، درنتیجه باید انتخاب کنید که چه چیزهایی را ببینید و بیخیالِ مابقی چیزها شوید.»
هیچ انسان، اتاق فکر، گروه یا نهادی وجود ندارد که قادر به دیدن همهچیز باشد و نباید هم بهدنبال چنین کاری باشیم. قدرت جمعی ما در دیدگاههای متنوع و گوناگون نهفته است.
گوناگونی (در معنای طبیعی و کارکردی، نه در معنای مارکسیستی آن) از این واقعیت سرچشمه میگیرد که تکتکِ ما انسانها از نقطهنظر خود نگاه میکنیم. وقتی چیزهای گوناگون با هم درمیآمیزند، تافتۀ خوشنقشونگارِ بازار آزاد، تمدن پیچیدۀ بشر را میزاید.
سراسربین
در منتهیالیه سوی دیگر طیف، تکچشمِ جهانبینی وجود دارد که گویا «همهچیز را میبیند».
این چشم شاید نماد شیطان باشد.
چرا؟ زیرا همانطور که توضیح دادیم، دیدن، تمرکز و توجه گران و انرژیبر است. چیزهای بسیار زیادی هست که باید در آنِ واحد معطوفِ توجه قرار گیرد، بنابراین برای اینکه «چشم سائرون» بتواند توهم کنترل خود را همچنان حفظ کند، باید انبوهی از پیچیدگیها را به چیزی تجربی و خطی تبدیل سازد. چنین کاری تنها از طریق همشکلی و همسانی ممکن است، و البته، همانطور که ماشین چمنزنی تمام علفها را بهیکاندازه کوتاه میکند، همسانی نیز تنها بهواسطۀ زور و اجبار میسر میشود.
همانطور که در قسمت سوم از این سری مقالات اشاره خواهیم کرد، «تثلیث نامقدسِ» دولت برای ایجاد ساختارهای ایستا و نابهنجار در گرویِ چنین اجبار و همسانیای است؛ اجبار و همسانیای که خود بهنوعی هتک حرمتِ طبیعت پویای زندگی است.
پیروان بیخردِ دولت بر این باورند که در غیاب دولتی که بر همهچیز ناظر است و سررشتۀ تمامی امور در دستش قرار دارد، تمامی پیشرفتها بهیکباره متوقف و بشریت دود میشود و به هوا میرود.
«اگر دولت جاده نمیساخت، همگی ما نابود میشدیم».
چنین باوری مهمل و مضحک است.
اتفاقاً، سهگانۀ شیطانیِ دولت سدّ راه پیشرفت است؛ چراکه دولت قوای خود را بسیج میکند تا هدایت، نظارت، مدیریتِ خرد و کنترل امور را در دست بگیرد.
حرفم را باور نمیکنید؟ اگر کارفرما یا پدرومادر هستید، بروید روی سر کارمند یا فرزندتان بایستید و دائم به کارشان چشم بدوزید و ببینید که میتوانند کاری از پیش ببرند؟
پیشرفت و توجه
این دو نقل قولی که از دکتر جردن پیترسون در ادامه خواهد آمد، نکتۀ ظریفی از وضعیت بشر را بازگو میکند و پاسخ درخوری به این پرسش عرضه میدارد که چرا، برخلاف آنچه مارکسیستها میگویند، هرگز وضعیتی نهایی برای انسان یا حداکثر مطلقی برای ثروت او نمیتوان تصور کرد؟
«ما همیشه در وضعیت الف (که مطلوبیت آن کمتر از چیزی است که میتوانست باشد) قرار داریم و همزمان به سوی وضعیت ب نیز (که براساس ارزشهای آشکار و صریحمان آن را مطلوبتر میدانیم) در حال حرکتیم.»
«حتی هنگامی که کامیاب میشویم، همچنان مشتاق میمانیم. ما در چارچوبی زیست میکنیم که زمان حال را بهمثابۀ فقدانی ابدی و آینده را بهمثابۀ مطلوبی جاودانی فهم میکند».
این عبارات توضیح میدهند که چرا بشر همواره در حال کوشیدن، رسیدن، بالیدن، سازگارشدن و تکاملیافتن است و نیز تبیین میکنند که چرا در یک جامعه هیچگونه انحصار ارگانیکی وجود ندارد. امور دستخوش دگرگونی میشوند، چیزهای قدیمی میفرسایند و چیزهای جدید و پویا بالیدن خواهند گرفت.
با درنظرگرفتنِ این نکته روشن میشود که میل سالم و طبیعی به پیشرفت متفاوت است با تعقیب کورکورانۀ مرغِ همسایه. وقتی مُدام تصور کنید که مرغ همسایه غاز است و علاوه بر آن ببینید که پساندازتان دارد مثل یخ در آفتاب تابستان آب میشود، شرایط بغرنجتر هم میشود. در چنین شرایطی، رانۀ ما دیگر فضیلتِ اشتیاق نخواهد بود، بلکه دچار یأس و سرخوردگی میشویم و نسبت به آینده مدام اضطراب و تشویش خواهیم داشت.
همین مطلب مؤید این نکته است که چرا پسانداز نهتنها برای ثبات، بلکه برای سلامت روان نیز اهمیت دارد. اطمینانِ خاطر یکی از نیازهای اساسی انسان است و به هر طریقی میکوشیم بدان دست یابیم.
ما از طریق روشهای ناسالم بهدنبال اطمینان خاطر میگردیم؛ از طریق مصرف موادی که ما را بیخیال یا حواسمان را پرت کنند، از طریق احساس اطمینان کاذبی که در ازای قربانیکردن همهچیز کسب میکنیم، با باورکردنِ وعدههای دروغین و شیادانهای که شعلۀ ثروتمندشدن را ناگزیر در ما برمیانگیزاند ـ مصداق آن پروژۀ لونا.
با روشهای سالم و مفید نیز اطمینان خاطر را پی میجوییم؛ مانند پرداختن به اموری که به آن علاقهمندیم، شیفتۀ آن هستیم و ما را سر ذوق میآورد و در عین حال، مازادِ ثمرۀ کارمان را بهنحوی کنار میگذاریم که بهمرور زمان آب نرود و از آن کاسته نشود.
درست همینجاست که دوباره پای بیت کوین به میان میآید.
ما باید انتخاب کنیم و هرچه انتخابمان متکی بر ابزاری باشد که اختیار و آزادی را در آینده تضمین کند، انتخاب عاقلانهتری خواهد بود.
عوامل حواس پرتی
از آنجایی که توجه گران است و ما تقریباً به آنچه که پیرامونمان رخ میدهد نابیناییم، لذا در معرض حواسپرتی قرار داریم. حواسپرتی روی دیگر تمرکز است.
آزمون مشهور دکتر دانیل سیمون، «تست توجه انتخابی»، نشان داد که هنگامی که افراد عمیقاً درگیر یا مسحور کاری میشوند، دیگر متوجه اتفاقات مهمی که در پیرامونشان رخ میدهد نیستند.
این همان بلایی است که مدرنیته، عمداً یا سهواً، بر سرتان آورده.
امروزه، مردم آنقدر درگیر تنازع بقاء شده و تقلا میکنند تا از پس مخارج سرسامآور کالاها و قیمت سوخت بربیایند که دیگر توانی برایشان نمیماند که متوجه جنایتکارانی باشند که در رأسِ کشتیِ غریقِ جامعه نشستهاند؛ کشتیِ قریب به غرقی که «جامعۀ مدرن» مینامیمش.
لایحههایی 2500صفحهای که مملوء از مخارج باورنکردنی است از سوی بروکراتهای دولتی ارائه و تصویب میشود، چراکه کسی حوصله ندارد این همه را بخواند. البته هیچکدام از این «نمایندگان» ککشان هم نمیگزد، چون 25 میلیون دلاری که برای آموزش تعصب در خدمات درمانی صرف میشود از جیب شماست.
این انگلها هم تحمیقتان میکنند و هم جیبتان را میزنند. آنها پشت سر به ریشتان میخندند، زیرا آنقدر احمقید که محصول گرانبهای کار خود را با پولی تاخت میزنید که بادِ هواست.
چه معاملۀ ارزشمندی!
شما کار میکنید و زحمت میکشید و عرق میریزید، حال ما کناری نشستهایم و پولتان را خرج میکنیم و مشتی اطاعلات تحویلتان میدهیم.
جای تعجب نیست که هر آدمی که دستکم نیمچه عقلی در سر دارد، از این سگدو زدن دلسرد میشود و در کُنبیس یا رابینهود یا هر شیادکدۀ دیگری به دنبال طرحی پونزی میدود.
در اینجا لازم است اشاره کنم، همانطور که قبلاً هم گفتم، که هم بهطور غیرمترقبه و هم بهصورت برنامهریزیشده عواملی در کار است که موجب حواسپرتی مردم میشود.
غیرمترقبه از این جهت که در زندگی مدرن آنقدر جنجال و هیاهو وجود دارد و بهحدی ترجیح زمانی افراد بالا رفته که مردم دیگر نمیتوانند به هرچیزی توجه کنند: دامنۀ توجه افراد آشکارا تاحد چندثانیه کاهش یافته است. ما با اخبار جنجالی رسانههایی که احاطهمان کردهاند داریم بمباران میشویم؛ یعنی در چرخهای از زوال و سراشیبی افتادهایم.
البته در این میان تلاشهای آگاهانه و عامدانهای هم در کار است تا ما را سرگرمِ مسائل جاریِ بیاهمیت کند.
درواقع این اخبار برای غفلت شما طراحی شده و قرار است توجه مردم را به خود جلب کند.
پرسش اینجاست که وقتی تحقیر میشوید چه میکنید؟ آیا از سر ناچاری و استیصال واکنش نشان میدهید؟ یا بر موضع خود میایستید و از توجه خود دفاع میکنید؟
از رویکارآمدن بیت کوین به بعد، من بنابر تجربۀ شخصی خودم نسبت به زمان و توجهام گزیدهتر عمل کردهام. بهمراتب کمتر شده که به مسائل جاری بیاهمیت بپردازم و به مسیر درازمدت بشر نگاه خوشبینانهتر و مطمئنتری دارم.
بله، من هم، مثل شما، مجبورم بنشینم و دلقکبازیهای این دنیای مضحک را تحمل کنم، اما، همانطور که در قسمت قبل گفتم، رخصت دارم بنشینم، تأمل کنم و زندگیام را «سبکسنگین» کنم.
چنین امکانی زندگیام را بهطرز قابلتوجهی بهبود داده و شاید برای شما هم جواب بدهد.
مخلص کلام
علیرغم تمام شرارتی که در جهان امروز موج میزند، بخش عظیمی از شرایط نامطلوبمان نتیجۀ تمرکز بر امور بیهوده و اشتباه است.
همۀ ما به این جهان آمدهایم تا در سطح فردی رشد کنیم و تکامل یابیم و بخشی از این مسیر، چیرگی بر ابعادی از وجود خودمان است که دیگر به کارمان نمیآید. این چیرگی است یا جدایی؟ در هر صورت، گذشتن از مرحلۀ قبلی است.
بیت کوین نمیتواند مرهم چنین دردی باشد، چراکه اصلاً این دردی نیست که مرهم بخواهد. پیشرفت طبق تعریف یعنی ما همواره در سفرِ زندگی بخشی از خودمان را پشت سر جا میگذاریم.
هنگامی که رشد میکنیم، خود را سازگار میکنیم و به نسخۀ سادهتر و پیچیدهتر خودمان بدل میشویم، همواره در حال تجهیزکردن خود به ابزاری جدید هستیم.
استاندارد بیتکوین صرفاً این فرآیند را دقیقتر، ظریفتر، شرافتمندانهتر و مفیدتر میکند.
«اگر زندگیتان خوب پیش نمیرود، چهبسا این شناخت فعلی شماست که ناکافی است و زندگیتان بهخودیخود مشکلی ندارد. شاید لازم است تغییراتی اساسی در ساختار ارزشهایتان ایجاد کنید. شاید آنچه که میخواهید، دارد چشم شما را نسبت به گزینههای دیگری که میتوانید باشید میبندد.»
اگر قصد و توجه خود را معطوف اهدافی کنیم که در نظرمان ارزشمند و مطلوب هستند، آنگاه به سمتشان گام خواهیم برداشت.
یک حقیقت اساسی زندگی این است که تمام برنامهریزیهای متمرکز و امور دولتی بر این باور استوارند که انسانها خود قادر به انجام این امور نیستند.
خوشبختانه دیگر مجبور نیستیم حرفشان را گوش دهیم یا با قوانین احمقانۀ آنها بازی کنیم. خدا را شکر بابت بیت کوین.
«اینجا هیچ سحروافسونی بهجز جادویِ شناخت در کار نیست. ما تنها چیزهایی را میبینیم که هدف گرفته باشیم. مابقی چیزها در این جهان از چشمانمان مخفی میماند. اگر چیز متفاوتی را هدف بگیریم ـ مثل اینکه بخواهیم زندگی خود را بهتر کنیم ـ ذهن شروع میکند به ارائه اطلاعاتی جدید، که از جهانِ مخفیِ پیشین استخراج کرده، تا ما را در این مقصود یاری برساند.»