مقالات تخصصی ارزدیجیتال

از بیت کوین تا مکتب اتریش؛ از مکتب اتریش تا بیتکوین

مقالات تخصصی ارزدیجیتال

مطالعه در 19 دقیقه

این مقاله کاری است از رحیم تقی‌زاده یکی از آخرین اقتصاددانان مکتب اتریش، استاد دانشگاه اتریش و بنیان‌گذار مؤسسۀ آموزشی اسکولاریم در شهر وین. این اثر در تاریخ 21 سپتامبر 2022 در وبسایت بیت‌کوین‌تایمز منتشر شده و ایران‌بروکر به‌صورت اختصاصی ترجمۀ کامل آن را ارائه می‌دهد.

در نخستین روزهای پیدایش بیت کوین، اقتصاد مکتب اتریش به‌عنوان یکی از دروازه‌های ورود به این دنیای جدید نقش‌آفرینی می‌کرد. حتی می‌توان گفت که فردریش فون هایک (Friedrich August von Hayek)، اقتصاددان مکتب اتریش، توانست بیش از هر کس دیگری ایده بیت کوین را پیش‌بینی کند. او تصور می‌کرد که پولی خصوصی پدید می‌آید که به شیوه‌ای غیرمستقیم و رندانه وارد میدان می‌شود؛ به‌نحوی که دولت نمی‌تواند جلوی آن را بگیرد. زیرا در ابتدای کار دولت سعی می‌کند چنین پدیده‌ای را نادیده بگیرد و بعد از آنکه مقبولیت عام پیدا کرد، برای متوقف‌کردنش دیگر دیر خواهد بود.

هنگام وقوع بحران مالی 2008، افرادی که با اندیشه‌های منگر (Menger)، میزس (Mises) و هایک (Hayek) به‌خوبی آشنا بودند انتظار داشتند رقابت پولی مجددی شکل بگیرد. در آن زمان به نظر می‌رسید که بروز بحران، خود مهر تأییدی بر آموزه‌های مکتب اتریش است. نام ران پال (Ron Paul )[1] در ایالات متحده بر سر زبان‌ها افتاده بود و تردید نسبت به دلار به اوج خود رسیده بود. موعد تغییر رسیده بود، اما انگار شرایط داشت سریعاً به وضعیت عادی بازمی‌گشت.

ای‌ـ‌گُلد (E-gold) که از یک دفترکل متمرکز برای ثبت داراییِ طلا استفاده می‌کرد، در سال 2009 از سوی دولت ایالات متحده برچیده شد. کمبود اعتبار از طریق ایجادِ بیش‌از‌پیشِ بدهی جبران شد؛ به‌ویژه از طریق بدهی‌های دولتی که مستقیماً از مجرای بانک مرکزی به پول تبدیل می‌شد. تضاد اجتماعی بار دیگر از مسائل اقتصادی به ساحت سیاسی چرخید و علاقه به مکتب اتریش تحت‌الشعاع یک جنگ فرهنگی جدید قرار گرفت.

امروزه اما مسیر به‌سوی دیگری است: از بیت کوین به مکتب اتریش؛ از مهیج‌ترین آزمون پولی عصر ما به یک سنت فکریِ فرعی. برخی از چپ‌گرایانی که انگشت روی مشتی تئوری توطئۀ مردود و نخ‌نما می‌گذارند، یعنی همان کسانی که با این کار نه‌تنها تحریم نمی‌شوند بلکه کُرسی دانشگاهی‌شان رونق هم می‌گیرد، مکتب اتریش را جبهۀ مهیبی می‌بینند که در خفای سایه‌ها خفته است. آنها بیتکوین را میراث منحوسِ راست‌گراییِ‌ افراطی می‌دانند؛ میراث پینوشه، تاچر، ریگان و هر فرد دیگری در دنیا که از او متنفرند.

منزلت مکتب اتریش از نظر بیشتر دانشگاهیان در حد یک پاورقی بر تاریخ اندیشه تنزل یافته؛ در حد سنت منسوخی که بخش‌های مفیدش از سوی اقتصاد جریان اصلی جذب شده و ماتَرَک آن تنها از گلوی کژاندیشان تکرار می‌شود.

از بیت‌کوین تا مکتب اتریش؛ از مکتب اتریش تا بیت‌کوین
بزرگان اقتصاد مکتب اتریش

با تمام این اوصاف، تاریخچه اهمیت و نفوذ این سنت فکری، در واقعیت امر، کاملاً برخلاف این تعیبرات اشتباه است و درست به همان اندازه جذاب. اقتصاد مکتب اتریش نیز همانند بیتکوین دست‌کم سه چیز متفاوت و متناقض است: دارایی، شبکه و جنبش.

کارل منگر (Carl Menger) با طرح رویکرد جدیدی به مفهوم ارزش، علم اقتصاد را دگرگون ساخت. ارزش‌گذاری ذهنی یعنی فرد انتظار دارد با مصرف آخرین واحد از یک کالا به هدف مطلوب خود برسد؛ آن‌هم هدفی که در شرایط یکسان برای فرد مطلوبیت ذهنی بالاتری نسبت به سایر اهداف به دنبال دارد. این رویکرد به‌نوعی همدلانه است؛ یعنی رویکردی است که می‌کوشد انسان‌ها را در شرایط نااطمینانی و با احتمال خطا درک کند.

منگر به‌خوبی آگاه بود که مهیب‌ترین خطایی که می‌تواند از اقتصاددانان و دانشمندان سر بزند این است که خود را موجودات برتری بپندارند که نیازی به درک سوژه‌های پژوهشی خود ندارند و این سوژه‌ها هستند که باید آنان را درک و از ایشان پیروی کنند.

بدین ترتیب، بسیاری اصلاً به‌دنبال درک این ایده‌ها و کلیّت مکتب اتریش نیستند، بلکه می‌خواهند از این ایده‌ها در راه اهداف دیگری استفاده کنند. ایده‌ها عمدتاً ابزاری هستند برای توجیه، به پرچم‌ و شعاری می‌مانند برای جذب متحدان و دفع مخالفان، و سرچشمه‌ای برای اعتباربخشیدن به علایق و ترجیحات ما. روشنفکران ممکن است از این گفته خوششان نیاید اما اکثرا این واقعیت را نادیده می‌گیرند که پیروی از ایده‌هایی که فاقد هر گونه کاربرد اجتماعی هستند عملاً برای این قشر به دکّان تبدیل شده است.

مکتب اتریش ابزار معرفتیِ مفیدی برای درک جهان به ما ارائه می‌دهد، اما جز معدودی از افراد، کسی توجهی به این نکته ندارد. سودمندی این مکتب در مقام یک دارایی، در مقام ابزاری برای حفاظت و پیشبرد منافع، از جایگاه و اعتبار علمی و قدرت اقناع پیروانش ناشی می‌شود. کارل منگر جایگاه فوق‌العاده‌ای داشت: آموزگار ولیعهد اتریش بود؛ یکی از سردمداران جریانی در اقتصاد بود که حالا به «انقلاب مارژینالیستی» معروف است، جوان‌ترین استاد‌تمام دانشگاه به‌شمار می‌رفت و راه‌گشای شاگردان برجسته‌اش به عالی‌ترین مناصب جهانی شد.

در ادامۀ جریانی که منگر به راه انداخته بود، شاگرد خلفی پیدا شد که جایزه نوبل را هم کسب کرد. امروزه، اساتید، دانشگاه‌ها، مؤسسات و دانشکده‌های منفردی هم هستند که همچنان به‌شیوه‌ای علمی به سنت منگری می‌پردازند.

اگر بخواهیم روش واقع‌گرایانۀ مکتب اتریش را در مورد خودش به کار بگیریم، باید اذعان کنیم که در نظر اکثریت این مکتب صرفاً ابزاری است برای رسیدن به هدف. تئوری دانشگاهی، در وهلۀ نخست، بازیچه‌ای است برای کسب اعتبار و ابزاری است برای اقناع عوام و خواص. بیت کوین هم در نظر اکثر مردم در وهلۀ نخست یک دارایی است؛ یک دارایی که به‌قصد کسب سود با فیات دلار معامله می‌شود.

علاقه به بیت‌کوین بیشتر دوره‌ای است و از عملکرد قیمت تبعیت می‌کند. این نه چیز بدی است و نه شیطانی، بلکه کاملاً انسانی است. بیایید دست از استهزاء برداریم و با نیاز انسان به حفظ و پیشبرد منافع از طریق یافتن دارایی‌ها و ایده‌های مفیدتر همدلی کنیم.

با این حال، بیت کوین بسیار فراتر از یک واحد ارزش صرف است و ارزش واقعی‌اش نیز بالاتر از سود کوتاه‌مدتی است که می‌سازد. بدین ترتیب، مکتب اتریش نیز بسیار فراتر از یک چارچوب محکم و معتبر است. تأثیر واقعی این مکتب بر بهروزیِ انسان تا حد زیادی نادیده گرفته شده است. برخلاف برخی روایت‌هایی که در سنت دانشگاهی حول ایده‌ها طرح می‌شود، مکتب اتریش یک توطئه یا پروژه‌ای سازمان‌یافته نبوده، بلکه نظم خودجوشی است که دل اندیشه و، مهمتر از آن، از عمل پدیدار شده است.

روشنگریِ اتریشی

از بیت‌کوین تا مکتب اتریش؛ از مکتب اتریش تا بیت‌کوین

جایگاه و ارزشِ کاربردیِ مکتب اتریش تقریباً به همان تزلزلِ قیمت دلاری بیت‌کوین بوده است. ولیعهد خودکشی کرده بود. شاگردان منگر که به منصب وزارت دولت رسیده بودند، در انتخابی بین بد و بدتر، وضع مالیات‌ها و مقررات به‌نفع دولت را برگزیدند؛ هرچند که این اقدامات اجرایی را نمی‌شد تماماً سوسیالیستی به‌حساب آورد.

آخرین استادتمام مکتب اتریش در وین جاه‌طلبی بود سرمست از حذف رقبای یهودی خود. «جایزۀ نوبل» که در واقع جایزۀ یادبودِ آلفرد نوبل بود و از سوی بانک مرکزی تأمین مالی می‌شد، بعد از مرگ نوبل و برخلاف وصیت او به اقتصاد هم تعلق گرفت تا به عنوان یک علم مشروعیت بیابد.

جایزۀ نوبل اقتصاد به‌صورت مشترک به فردریش فون هایک و گونال میردال تعلق گرفت. انتخاب هایک درواقع سرپوشی برای گونال میردال بود؛ یک مهندس اجتماعی سوئدی و طرفدار تشکیل یک دولت جهانی توزیع‌کنندۀ ثروت. انصافاً هایک تنها نوبلیستی است که به این جایزه و اهداف پشتش انتقاد کرده است.

از بیت‌کوین تا مکتب اتریش؛ از مکتب اتریش تا بیت‌کوین
فردریش فون هایک که یکی از بزرگ‌ترین چهره‌های این مکتب است موفق به کسب جایزه نوبل اقتصاد شد

اعتبار می‌تواند [همچون یک کالای مصرفی] صرف کسب جایگاه شود. منگر بر ساختار پیچیده و نامرئی سرمایه که امکان مصرف را فراهم می‌کند انگشت تأکید نهاده بود. اما نفوذ و اهمیت منگر در چه بود؟

از همه مهم‌تر، مکتب اتریش همانند بیت‌کوین یک شبکۀ توزیع‌شده است که «کالاهای مصرفی‌اش» همچون نوک کوه یخ از بدنۀ پنهان ساختار سرمایه بیرون مانده و به چشم می‌آید. کارل منگر یکی از درخشان‌ترین گره‌های[2] شبکۀ فکری جذابی بود که در یک جهان تماماً به‌هم‌پیوسته و درهم‌تنیده ظهور کرد.

رشد تصاعدی و تحول‌آفرینِ بهره‌وری از طریق سرمایه‌گذاری مجدد در سراسر اروپا در حال گسترش بود. امپراتوری اتریش‌ـ‌مجارستان دیرهنگام به مدرنیتۀ غربی پا گذاشت. تنوعِ قومی، مذهبی، اقتصادی و فرهنگی این امپراتوری با مُد سیاسیِ زمانه همخوانی نداشت؛ یعنی دولت‌ملت‌های متمرکزی که از مالی‌سازیِ همراه با صنعتی‌سازیِ دستوری تغذیه می‌کردند.

ارتباطات فکری که پیش از این به گروه کوچکی از نخبگانِ چندزبانه محدود بود، با احداث راه‌آهن و چاپخانه تقویت شد و [دسترسی به ایده‌های جدید] برای تعداد بسیار بیشتری از مردم فراهم گردید.

در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، وین مرکزِ سیاسی، فکری و مالی امپراتوری بود. شتاب فزایندۀ ارتباطات، تأثیرات شبکه‌ای و پیچیدگی جامعه برای عدۀ بسیاری از مردم غیرقابل تحمل شد. این دوره به «عصر روان‌رنجوری‌ها» معروف است.

گویا مشکلات روانی ناشی از این تحولات سریع از مشکلات اقتصادیِ منبعث از ترویج مصرف‌گرایی و گسترش اعتبارات هم حادتر بوده است. جای تعحب نیست که در این دوره دست‌کم سه مکتب روانشناسیِ وینی پدید آمد. این مکاتب احتمالاً جهت تشخیص و درمان مشکلات روانیِ ناشی از شرایط بغرنج اجتماعی شکل گرفتند.

جنبش ضدّاصلاحِ دینی که کوشیده بود همبستگی را به جامعۀ آشوب‌زدۀ آن زمان بازگرداند، نه‌تنها منجر به سیاسی‌شدن مذهب شد، بلکه بدعت‌گذاری را به عرصۀ اندیشۀ سیاسی نیز کشاند. هیتلرِ جوان، استالین، تروتسکی و تیتو تا مدتی در کافه‌های وین ول می‌چرخیدند.

از دلِ احساسِ این بحران روشنگری اتریشیِ مهجوری بیرون آمد. پیش از این، اتریش دوره‌ای از روشنگریِ سلسله‌مراتبی را در قرن هجدهم و در عهد یوزف دومِ «روشنگر» تجربه کرده بود. در برابر مدرنیزاسیونِ تصنعی و گزینشی که ترکیبی بود از جنبش ضداصلاحیِ کاتولیک و اصلاحات دستوری و ملی‌کردن صومعه‌ها، طبقۀ بورژوا به فرهنگِ «بیدرمایر[3]» پناه بُرد.

امروزه فرهنگ بیدرمایر به‌عنوان دوره‌ای نوستالوژیک و رمانتیک، بابتِ فقدانِ تفکر سیاسی‌ مورد تمسخر قرار می‌گیرد؛ اما در مقام مقایسه با شهروندان دموکراتیکِ سیاست‌زدۀ دوران بعد و میل بی‌تابانه‌شان به چیزهای جدید، «اصیل» و عجیب، آن‌هم برای ایجاد تمایز در بحبوحۀ ادعای برابری، قابل دفاع‌تر به نظر می‌رسد.

پادشاهی اتریش از نظر سیاسی از سایر ساختارهای سیاسی اروپا عقب‌مانده‌تر بود. حال آنکه، بورژوازیِ پیشروترِ پروسی منافع خود را در برپاییِ یک ملت‌دولتِ متمرکزِ ملی‌گرا می‌دید و از ایدۀ ارتقای افراد معمولی به مشاغل شریف در دانشگاه یا نیروی دریایی استقبال می‌کرد. اما مردم معمولی اتریش، به‌ویژه کسانی که به سودای کسب فرصت‌های اقتصادی به پایتخت می‌رفتند، مجبور بودند توجه و توان خود را عمدتاً به‌جای سیاست صرف فعالیت‌های فرهنگی و کارآفرینی کنند.

همین تفاوت‌های ساختاری باعث شد تا حال‌و هوایِ فرهنگیِ حاکم بر این دو کشور کاملاً باهم متفاوت باشد. نویسندگان اتریشی قرن نوزدهم طعن و طنز بیشتری به کار می‌بردند، خلق‌و‌خویی زمینی و خاکی داشتند و توجه بیشتری به فضائل و رذایل زندگی نشان می‌دادند و درمقابل، نویسندگان پروسی درگیر نوعی خودبزرگ‌بینیِ حماسی بودند.

امپراتوری اتریش به‌جبران عقب‌ماندگی‌‌‌ خود به عدۀ محدودی از بازرگانان معافیت مالیاتی و آزادی کامل اقتصادی اعطا کرد. کارآفرینان موفق در وین گرد هم جمع شدند و ثروت فزاینده‌شان برای ایشان فراغت به ارمغان آورد، اما قدرت سیاسی به‌همراه نداشت. این شرایط روی افرادی مانند منگر و هایک تأثیر گذاشت.

شرایط کارآفرینانِ وینی در آن مقطع به‌‌نحوی شبیه به بازرگانان اسکاتلندی بود که توتون و تنباکو تجارت می‌کردند و اوقات فراغت و دوری‌شان از دولت و سیاست، زمینه‌ساز شکل‌گیری روشنگری اسکاتلندی شده بود. درواقع، میان راهبان اسکاتلندی و ایرلندی و سنّت مدرسی پیوندِ فکری کهنی وجود داشته است.

مهم‌تر آنکه، شهر وین در قرن نوزدهم شاهد تأثیرات شبکه‌ای مشابهی در عرصۀ تفکر بود. این شبکه منجر به شکل‌گیری ده‌ها مکتب وینی یا اتریشی شد و تقریباً در تمام حوزه‌ها اندیشمندان برجسته‌ای به جهان معرفی کرد.

واژۀ «School» (مکتب) ریشه‌ای یونانی دارد و به‌معنایِ «فراغت» است. در این متن، واژۀ مکتب به‌معنای تمرکز زمانی و مکانیِ چشمگیر اندیشمندان ِبرجسته‌ای است که تأثیرات شگرفی بر جوامع خویش دارند. روشنگریِ اتریش دورۀ کوتاهی بود همراه با آزادیِ نسبیِ اقتصادی و فکری که در آن ثروت فزاینده و در‌حال‌رشد به‌جای آنکه به کام مصرف‌گرایی ریخته شود، موجب فراغتی سازنده می‌شد.

در این دوره، بهترین و درخشان‌ترین متفکران در کافه‌ها و میخانه‌ها گرد هم جمع می‌شدند، روی کار یکدیگر مشارکت می‌جستند و از فهم ظرافت‌های جامعه کیف می‌کردند؛ برخلاف روشنگریِ سلسله‌مراتبی و متکبرانۀ انگلیسی که در آن فابیان‌ها می‌کوشیدند جامعه را براساس ایده‌آل‌های ازپیش‌تعیین‌شدۀ نخبگان فکری از نو بسازند.

روشنگریِ سلسله‌مراتبی، به‌ویژه روشنگری فرانسویِ «فلیزوف‌ها» و ژاکوبن‌ها، بیشتر واکنشی آشکار و فراگیری بوده به پویایی‌های فزاینده و پیچیدگی‌هایِ جوامع اروپایی. این نوع روشنگری واکنش قشر تحصیل‌کرده‌ و فرهیخته‌ای است که تصورات جاه‌طلبانه‌ای دارند اما از تجربۀ عملی کافی برای پیشبرد آن برخوردار نیستند.

به عبارتی دیگر، نوعی ناشکیباییِ نخبگان است به جهل عوام‌الناس؛ طغیانِ تکبّر و فوارۀ غرور کسانی است که می‌خواهند جای خدا بنشینند و شهوت پرستیده‌شدن دارند. چنین غروری اغلب مردم عادی را نسبت به ایده‌ها و تحولات بدبین می‌سازد و در حسرت معصومیت و کودکی به گذشته‌ای رمانتیک سوقشان می‌دهد و عاقبت، به دست رهبران عوام‌فریبی گرفتارشان می‌کند که از کشمکش‌های ساختگی بهره می‌گیرند.

نوع دیگر روشنگری، یعنی همان روشنگریِ اسکاتلندی یا روشنگریِ متأخر اتریشی، بر «رفاقت میان افراد مستقل» و «خروج جسورانه از نابالغیِ خودخواسته» استوار است. این نوع روشنگری انگیزۀ افرادی مانند منگر و میزس شد؛ به‌نحوی که شعار میزس این بود: «تسلیم شر نشو».

حلقۀ میزس اوج شکوفایی مکتب اتریش به‌عنوان یک شبکه بود. این محفل خصوصی، نه‌تنها برترین اندیشمندان حوزه‌های علمی مختلف را بلکه کارآفرینان و اهالی فرهنگ را نیز دور هم جمع می‌کرد. لودویگ فون میزس در این محفل نه نظریۀ پولی تدریس می‌کرد، نه شاگرد پرورش می‌داد و نه دست به‌ شستشوی مغزی می‌برد، بلکه عمدتاً در باب معرفت‌شناسی داد سخن می‌داد؛ اینکه اساساً در عصر عدم قطعیت چگونه معرفت ممکن است.

برای مثال یکی از حاضران محفل میزس اریک فوگلین بود؛ کسی که «الهیات سیاسی» را پایه‌گذاری کرد و نشان داد که چگونه ایدئولوژی بر جای خالی مذهب می‌خزد و اینکه چگونه متفکران سیاسی مدرن و سکولاری که به «علم و مشاهدات» پایبندند، عملاً متعصبانی گنوسی هستند در لباسی مبدّل.

مزخرفات ایدئولوژیک داشت اروپا را تکّه‌پاره می‌کرد و نسخۀ سکولار و قرن‌بیستمیِ جنگ‌های مذهبیِ سی‌ساله را زنده می‌کرد که درست به همان اندازه ویران‌گر بود. منگر همه‌چیز را پیش‌بینی می‌کرد و چه‌بسا دیدگاه بدبینانه‌اش بر ولیعد اتریش تأثیر گذاشت. میزس در صدر فهرست دشمنان فکریِ نازی‌ها قرار گرفت. آن‌ها سعی کردند همسرش را برای بازگرداندن او از پناهگاهش در سوئیس بربایند و به آپارتمانش یورش بردند.

در روز الحاق اتریش به رایش آلمان، نازی‌ها کتابخانۀ شخصی میزس را مصادره کردند. جالب اینجاست که کتاب‌های گمشدۀ میزس دهه‌ها بعد در یک آرشیو مخفی در شوروی پیدا شد.

کارل منگر شاهکار نظری خود را که طرحش را از پیش ریخته بود، هرگز به پایان نرساند. او هم مانند بسیاری از اعضای برجستۀ مکتب اتریش تردید داشت که اقتصاد اساساً بتواند رشتۀ علمی مجزایی باشد. منگر اصطلاح جامعه‌شناسی را ترجیح می‌داد، اما این عنوان قبلاً از سوی سنت فرانسوی و آرمان‌گرایانۀ مهندسی اجتماعی غصب شده بود. او به دو تن از شاگردان محبوبش توصیه کرد که به دنبال حرفۀ دانشگاهی نروند.

این دو گرۀ نه‌چندان سرشناس در شبکۀ مکتب اتریش تأثیر بسیار عمیق‌تری بر جهان گذاشتند؛ نسبت به وارثان دانشگاهی آن سنت. فلیکس سوماری حتی از استاد خودش هم پیشگوتر از آب درآمد و بعدها از سوی هم‌عصرانش «کلاغِ زوریخ» لقب گرفت. سومار یکی از بنیان‌گذاران بانکداری خصوصی در سوئیس بود؛ یک زیرساخت مالی محافظِ حریم خصوصی که اهمیتش در قرن بیستم دست‌‌کم گرفته می‌شود.

شاگرد دیگر ریچارد شولر بود؛ یکی از متنفذترین دیپلمات‌های عصر خود که در احیای صلح پس از جنگ جهانی دوم و استقلال اتریش نقش مهمی ایفا کرد و نقش او هم به‌ همان اندازه نادیده گرفته شد.

مکتب اتریش از نخستین روزهای پیدایش خود الهام‌بخش شبکۀ عظیمی از افراد عملگرا و خصوصی، کارآفرینان، دیپلمات‌ها، نوآوران و مخترعان بوده و هنوز نیز چنین است.

در این معنا از شبکه، بدیهی است که ساتوشی ناکاموتو هم به مکتب اتریش تعلق دارد؛ نه‌تنها تحت تأثیر نظریۀ پولی و ادوار تجاری این مکتب قرار دارد، بلکه خود او نیز دربارۀ مسئلۀ دشوار «قضیۀ رگرسیون» بینشی نظری ارائه داد که البته تحت‌الشعاع مشارکت عظیم عملی‌اش پوشیده ماند. جالب اینجاست که او یک نام مستعار ژاپنی برای خود برگزید و ازقضا، کتابخانۀ کارل منگر نیز عاقبت راهش به ژاپن ختم شد.

یک شبکه نه‌تنها می‌تواند بستر ارتباط باشد بلکه می‌تواند از طریق همزیستی، همکاری و شکوفایی منجر به ویژگی‌هایی شبیه به «بازدهی‌های فزاینده» و «اثرات شبکه‌ای مثبت» شود.

درست شبیه به مکتب اتریش در دوران اوجش، شبکه‌ای از متفکران هم دارد حول بیت‌کوین شکل می‌گیرد که نسبت به آن کنجکاوند و از پیچیدگی‌هایش آگاهی دارند و می‌توانند پویاییِ روشنگرانۀ مشابهی عرضه کنند؛ برخلاف روشنفکرانِ سطحی آکادمیک که مدام تکرار می‌کنند که بیت‌کوین ناکام مانده و به زمین خواهد خورد و تنها خودشان می‌توانند آن را نجات دهند.

چه‌بسا این شبکه به کانونی برای جذب درخشان‌ترین و ژرف‌ترین اذهان عصر ما بدل شود و زمینه‌ساز دورۀ جدیدی از روشنگری یا رنسانس باشد. اما عجالتاً بهتر است چندان بدان خوشبین‌ نباشیم.

مکتب اتریش؛ یک جنبش زنده

مکتب اتریش نیز همانند بیت‌کوین چیز سومی است کاملاً متفاوت از دو مورد قبلی که پیشتر توضیح دادم. همین وجه متفاوت اصلی است که می‌تواند هواداران جدیدی جذب کند. مکتب اتریش همانند بیت‌کوین یک جنبش نیز هست. این مکتب زمانی به جنبش تبدیل شد که در ایالات متحده در تبعید به سر می‌برد. بدیهی است که حلقۀ میزس و فراکسیون میزس دو گروه کاملاً متمایز و متشکل از افراد گوناگون هستند که هر کدام اهداف جداگانه‌ای را دنبال می‌کنند.

از بیت‌کوین تا مکتب اتریش؛ از مکتب اتریش تا بیت‌کوین
لودویگ فون میزس به‌زعم عده‌ای بزرگ‌ترین چهره و پدر معنوی اقتصاد مکتب اتریش به‌ شمار می‌رود

منگر و میزس بر خنثایی ارزش‌ها تأکید کرده بودند. این دو باور داشتند که پیش از قضاوت باید ابتدا موضوع را درک کرد. آنها از سیاست دوری می‌جستند. روشن است که هیچ‌کدام نیهیلیست نبودند، بلکه مدافع سرسختِ ارزش‌هایی بودند که به‌زعم ایشان برای شکوفایی بشر ضروری است. میزس که پیش از این در وین در مقام میزبانی متواضع و مشاوری بی‌طرف ظاهر شده بود، در ایالات متحده نقش پررنگ‌تری به‌عنوان قهرمان آزادی به عهده گرفت.

میزس و هایک متوجه شدند که درک بی‌طرفانۀ مسائل پیچیده‌ای همچون تولید و مبادله در جامعه کافی نیست و از فهم خطراتی که در کمین تمدن نشسته‌اند عاجز است. از دلِ مرفه‌ترین و روشنفکرترین جوامع بود که شریرترین گرایش‌ها ظهور می‌کرد. رؤیای عقل می‌توانست هیولا بسازد و ‌ساخت.

کارل گوستاو یونگ، شاگرد فروید که علیه استاد خود به پا خواست، برای درک جنبه‌های شیطانی سیاست مدرن دست‌به‌کار شد و به دنبال سرنخ‌هایی در ضمیر ناهشیار، رؤیاها، افسانه‌ها و اعتقادات کاوش کرد. جالب اینجاست که وقتی دربارۀ اقتصاد و پول اندکی نوشت، انگار که یک اقتصاددان مکتب اتریشی بود. و عجیب‌تر از این مورد جوردن پیترسون است که بدون آنکه از ارتباط تاریخی مربوط آگاه باشد، پیوند خود را با مکتب اتریش کشف کرده است.

ویکتور فرانکل، یک از طرفداران دومین مکتب روانشناسی وین، در تلاش خود برای یافتن سرنخ‌هایی از درک شیاطین مدرنیته به خلأ وجودی و اشتیاق انسان مدرن به معنا رسید. اریک فوگلین و مورای روتبارد (بدون آنکه آثار فوگلین را خوانده باشد)، هر دو متوجه شدند که تمام ایدئولوژی‌های شیطانی یک ویژگی مشترک دارند: فرجام‌شناسیِ سکولار. این ایدئولوژی‌ها انسان و جهان واقعی را شرور می‌پندارند و می‌خواهند با تسریع یک آخر‌الزمانِ تصفیه‌کننده، امپراتوری هزارساله‌ای از عدالت مطلق برپا کنند.

چنین اهریمنی قابل انکار نیست، بلکه باید با آن مبارزه کرد. چه‌بسا در لباس تاناتوس، رانۀ مرگ، در ژرفای ضمیر ناهشیارِ ما پنهان شده باشد. ویکتور فرانکل به چشم خود دیده بود که آزادی حقیقی هزینه دارد و بهایش مسئولیت‌پذیری است. اگر می‌خواهیم به ستاره‌ها برسیم و از نهایت ظرفیت انسانی خود بهره‌مند شویم، باید بدانیم که همیشه نمی‌توانیم در راهبریِ خود روی غرائز و سنت‌هایمان حساب باز کنیم.

مردم اغلب با نگرانی به اطراف خود می‌نگرند و همان کاری را می‌کنند که همه دارند انجام می‌دهند، طرفدار چیزهای رایج و فراگیرند و خود را همرنگ جماعت می‌سازند. اما برخی از انسان‌ها این‌گونه نیستند؛ یعنی مغرور‌ترین و ضداجتماعی‌ترین افراد. جایی که ما پیچیدگی می‌بینیم، آنها آشوب می‌بینند. اگر جهان با طرح‌های ذهنی آنها همخوان نباشد، پس بدا به حال جهان. آنها ترجیح می‌دهند، به‌جای احترام‌گذاشتن به نظم پویایی که قادر به درک، طراحی و راهبری آن نیستند، نظم‌ مرگباری را به جهان تحمیل کنند.

این افراد با عصبانیت فریاد می‌زنند: «چنین نظمی انرژی مصرف می‌کند» و تلویحاً به ذهنشان خطور می‌کند که: «این انرژی از جیب من که نمی‌رود و خودش را هم که اصلاً نمی‌فهمم، چه برسد بخواهم قدردان چنین نظمی باشم، پس بزن نابودش کن». آنها هر ارگانیسم و ساختار پویا و پیچیده‌ای را که در مغزشان نمی‌گنجد، تحقیر می‌کنند. هایک در برابر همین رانۀ مرگ است که وفاداری خود را به «حزب زندگان» اعلام می‌دارد. جالب است که بیت‌کوین و اقتصاد مکتب اتریش هر دو جنبش‌هایی هستند که در یک جبهه می‌جنگند؛ بدون آنکه ماهیتشان در مقام یک دارایی و یک شبکه کم‌رنگ شود.


[1]  ران پال (Ronald Ernest Paul) نویسنده، پزشک و سیاستمدار معروف آمریکایی است که به‌ طرفداری از ایده‌های لیبرترینیسم و مکتب اتریش شهرت دارد.

[2] مولف مقاله در اینجا مکتب اتریش را به شبکه‌ای به‌هم‌پیوسته تشبیه می‌کند که از حیث ارتباط با نودهای شبکۀ بلاکچین شباهت دارد.

[3] بیدرمایر (به آلمانی: Biedermeier) به دوران بین سال‌های ۱۸۱۵ تا ۱۸۴۸ در منطقۀ کشورهای اتحاد آلمان و امپراتوری اتریش گفته می‌شود. لغت «بیدرمایر» در حدود سال ۱۹۰۰ به‌وجود آمد.

بروکر های پیشنهادی

صرافی های پیشنهادی

مطالب مشابه مجله خبری

موارد بیشتر مشاهده همه

دیدگاه خود را درباره این مطلب بنویسید(0نظر)

امتیاز شما:

از 5

( )

امتیازی ثبت نشده

نظر خود را بنویسید